نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازگل شیطون بلا

سلام دختر گلم به قول خودت چه خبر ؟؟؟ روز به روز شیطون تر و کم غذاتر میشی و بی نهایت به بابا وابسته شدی و تمام روز داری باهاش بازی میکنی وقتهایی هم که سر کاره راه میری و میگی بابا کو ؟ بریم بابا و ... هر کاری هم من بخوام بکنم میگی نه مرسی نکن بابا میاد درستش میکنه تو بلد نیستی !!! شبها هم خدا رو شکر تا ناری ناری رو بشنوی میدویی میگی منو بخوابون صبحها هم با صدای برنامه لوسیمی بیدار میشی تا من به بابا میگم مثلا پام درد گرفته یا خستم یا یه چیز این جوری تندی میگی آماده شو ببرمت دکتر آمپول بزنی دیروز رفتیم برات چند تا گلسر گرفتم و بهت میگم بیا موهات رو برات شکل جودی ابوت یا به قول خودت جودی دبوت کنم میایی میشینی برات خرگوشی میبندمشون و ت...
23 مهر 1391

امروز ‏

سلام دختر عزیزم! چیز خاصی برای نوشتن ندارم ولی این اعتیاد به اینترنت منو کشوند به وبت!‏ امشب شکر خدا زود خوابیدی البته امروز کلی ازت کار کشیدم نزدیکهای ظهر دوتایی باهم رفتیم حیاط رو شستیم کلی برای خودت آب بازی کردی منم از پا افتادم این حیاط20مترم نیست ولی شیبش به چند جهته پله هامونم دیگه نگم بهتره! اما تو حسابی بازی کردی بعدشم رفتی بقیه آب بازی رو تو حمام ادمه دادی بعدم باهم به قول خودت بیتزا درست کردیم و تو فقط عشق سس داشتی بعدم کلی با بابایی بازی کردی و شبم بردیمت پارک اینقدر بچه ها بی تربیت و مامان بابا هاشون بی خیالن اینقدر اذیت شدی ما هم عطا شو به لقاش دادیم اومدیم خونه! الان با موبا...
21 مهر 1391

بابا بیا بارون رو درست کن !

سلام دختر کوچولوی قشنگ ! این روزها چقدر بعد از ظهرها طولانی از ساعتی که بابایی میره سر کار ما حوصله مون سر میره تا شب که بیاد خدا رو شکر هفته تموم شد روزی صد بار میایی میگی من بابا رو میخوام دلم برا بابا تنگ شده بابا الو کنیم بابا کجاست بریم بابا رو بیاریم ... خیلی سعی میکنم حواست رو پرت کنم اما بازم بهونه میگیری و به قول خودت مونتظری ! دیروز اولین بارون پاییزی رو دیدیم هر چند کم بود شما هم می خواستی بری حیاط حوله ات رو انداختم روی سرت که خیس نشی بردمت توی حیاط دستت رو گرفتی نشونم میدی میگی وای مامان دستم آب خورد گفتم مامانی این بارونه یعنی داره از آسمون آب میاد تو هم با اینکه توی فیلمها تا بارون میاد میگی بارونه برات جالب بود یهو نگام...
20 مهر 1391

نازی و بازی با حیوانات !

داشتم تو اینترنت چرخ میزدم صداهات و اداهات باعث شد دوباره بیام برات بنویسم وقتی میخواهی با حیواناتت بازی کنی یا خودت رو جای حیواناتت بذاری و بجاش حرف بزنی صدات رو کلفت میکنی و بچه گونه حرف میزنی اینقدر خوردنی میشی گوشه ی لبت رو هم کج میکنی که قشنگ بتونی صدات رو عوض کنی یه سوتی هم که میدی اینه که به زرافه میگی ماره شیره ! از کارتون مادگاسکار اسم چند تا حیوان رو یاد گرفتی حیوانات کتابات رو هم کامل بلدی به اقا شیره که میرسی با هیجان میگی این بابائه
17 مهر 1391

نازنین زهرای شیرین زبون !

 سلام دختر گلم بابایی سر کاره و ما  حسابی حوصله مون سر رفته کلی با هم بازی کردیم دکتر بازی کردیم شهر سازی کردیم حالا هم داری تو بغلم به قول خودت توی استوری میبینی امروز داشتم با سمانه دوستم حرف میزدم شما بیدار شدی هنین جور که باهاش حرف میزدم بهت صبحونه دادم ئو نشستم پیشت داشتیم خداحافظی میکردیم گفتی گوشی رو بده گوشی رو بهت دادم داشتی حرف میزدی گفتم مامان خاله کار داره بگو کار نداری سلام برسون خداحافظ شما هم برگشتی میگی کار نداری به آقاتون سلام برسون !!! منم با دو تا چشم از حدقه در اومده نگات میکردم که آقاتون رو از کجا اوردی میگی ؟!! دیروز خیلی اذیتم کردی بی نهایت خیلی بهونه میگرفتی منم دعوات کردم(نه که دعوا بلند و محکم بهت گف...
17 مهر 1391

زمانی که هم می فهمی هم نمی فهمی!‏

اصلا‏ ‏‏ ‏دلم‏ ‏نمی‏ ‏خواد‏ ‏چیزهای‏ ‏بد‏ ‏و‏ ‏سخت‏ ‏رو‏ ‏برات‏ ‏بنویسم‏ ‏ولی‏ ‏خوابوندنت‏ ‏کار‏ ‏خیلی‏ ‏سختیه‏ ‏کلی‏ ‏مراسم‏ ‏داری‏ ‏‏ ‏یک‏ ‏ساعت‏ ‏بابایی‏ ‏رو‏ ‏آوردی‏ ‏باهات‏ ‏بازی‏ ‏کرده‏ ‏لالایی‏ ‏های‏ ‏پویا‏ ‏رو‏ ‏گوش‏ ‏کردی‏ ‏یه‏ ‏دفعه‏ ‏سوپ‏ ‏و‏ ‏ماست‏ ‏میخوای‏ ‏آب‏ ‏میخوای‏ ‏هزار‏ ‏بهونه...
14 مهر 1391

من برم دنبال کارم !

سلام نازنین زهرای گل یه وقتهای یه حرفهای میزنی آدم توش میمونه الان داشتی با کامپیوتر کارتون فصل شکار رو میدیدی من اومدم بهت ناهار دادم خوردی بعد یک دفعه یه چیزی گفتی و رفتی اول نفهمیدم چی میگی یهو دیدم داری میگی : خوب من برم دنبال کارم !!!   جدیدا تند تند حرف میزنی یه وقتهایی متوجه حرف زدنت نمیشم اما یکسره و بی وقفه ماشالله حرف میزنی یعنی لحظه ای ساکت نیستی وقتهای ساکتی هم داری یواش یواش یا با خودت یا با اسباب بازیهات حرف میزنی   چند روز پیش دیدم اومدی موس رو برداشتی مثل موبایل داری باهاش شماره میگیری و میگی سلام بابای قمر زاده الان دیگه قشنگ میبدونی فامیلی ات چیه و اسمت چیه اسم من و فامیلی من رو هم بلدی اسم و فامیل ب...
14 مهر 1391